نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
دو تا سوال و مطلب فنی دارم

:: بازدید از این مطلب : 456
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

بخشهایی از شازده کوجولو که دوست داشتم:

شازده کوچولو رفت و باز به گل‌های سرخ نگاه کرد. به آنها گفت: 

 - شما هیچ به گل من نمی‌مانید. شما هنوز چیزی نشده‌اید. کسی شما را اهلی نکرده است و شما نیز کسی را اهلی نکرده‌اید. شما مثل روزهای اول روباه من هستید. او آن وقت روباهی بود مثل صد‌ها هزار روباه دیگر. اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی‌همتا است. 

شازده کوچولو باز گفت: 

 - شما زیبایید ولی درونتان خالی است. به‌خاطر شما نمی‌توان مرد. البته گل سرخ من در نظر یک رهگذر عادی به شما می‌ماند، ولی او به تنهایی از همه شما سر است. چون من فقط به او آب داده‌ام، فقط او را در زیر حباب بلورین گذاشته‌ام، فقط او را پشت تجیر پناه داده‌ام، فقط کرم‌های او را کشته‌ام (به‌جز دو یا سه کرم که برای او پروانه شوند)، چون فقط به شکوه و شکایت او، به خودستایی او، و‌گاه نیز به سکوت او گوش داده‌ام. زیرا او گل سرخ من است

روباه گفت: آدم‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند، ولی تو نباید فراموش کنی. تو هر چه را اهلی کنی، همیشه مسئول آن خواهی بود. تو مسئول گل خود هستی... 

 



:: بازدید از این مطلب : 523
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

 

امروز موقعیت مناسب بود با هم تلفنی صحبت کردیم خیلی خیلی خوشحال شدم صداتو شنیدم.   از بچه گفتیم که از دو قلو آوردن شروع کردم و از سختی های مراقبت از بچه گفتیم و اینکه پرستار اگه بگیریم شبا که نیستش! اصل کاری هم همون موقع س. آخرش هم گفتم اصلا هیچی نخواستیم. دردسر می خوایم؟

اما خدایی پرستار مطمین کجاس که مثل بچه خودت مراقبت کنه از بچه؟ اونم من وسواس و حساس که به هیچ کس جز خودمو خودت اعتماد ندارم. خلاصه سختی های شیرینی(به قول همسری) خواهیم داشت.

(خدایا ما دو عاشق رو به هم برسون گناه داریم)   



:: بازدید از این مطلب : 462
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

دو رکعت نماز شخص متاهل برتر از هفتاد رکعت نمازی است که شخص مجرد می خواند

 

این حدیث رو ما هم دوست داریم عملی کنیم خدایا تو ما رو کمک کن که با عشقولی نماز بخونم می خوام ثوابش هفتاد برابر شه هر چه زودتر !



:: بازدید از این مطلب : 457
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
لطفا رمز را وارد کن عزیزم

تقدیم با عشق فراوان



:: بازدید از این مطلب : 468
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
دست از طلب ندارم تا کام دل برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن درآید



:: بازدید از این مطلب : 485
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی



:: بازدید از این مطلب : 498
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

 

این سه تا گزینه مهم رو اینجا میارم که برای خودم وعشقم یه یادآوری بشه(این چند تیکه که مرتبط هستن رو توی همون قرارداد عشق که ایمیل کرده بودم نوشته بودم):

1-      ما برای یک هدف مشترک زندگی می کنیم

2-      به هم انرژی بدیم که هرچه بیشتر به خدای خود نزدیک بشیم و رضایتش رو جلب کنیم

3-      فراموش نکنیم که برای رسیدن و رساندن همدیگه به کمال نهایت تلاش خود رو بکنیم.

عشق من عاشقتم و با تمام وجود می خوامت.

 



:: بازدید از این مطلب : 516
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
دل هایی شیشه ای داشتیم...

به سنگی برخوردم. گفت: دلت را از سنگ کن!

در دوست داشتن مصمم تر خواهی شد...

سنگدل شدم...

صدای شکستن دلش را شنیدم!

دل شیشه ای تحمل دل سنگی را نداشت!

این را به سنگ آموختم ولی او...

سنگدل تر از این حرف ها بود...

هرگاه به شیشه ای می خورد آن را می شکست...

زهره



:: بازدید از این مطلب : 392
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
امروز اول مهر سال ۱۳۹۰ وارد كلاس ميشيم زنگ اول ادبيات داريم بعضي ازبچه ها رو خيلي نمي شناسيم ولي به مرور زمان هر كي رو كه نمي شناسيم ميشناسيم و ميفهميم كه همشون چقدر گلن. چشم رو هم گذاشتيم ديديم ا زنگ خونه شد. فردا و پس فردا و... همينجوري مي گذره يه روزهايي برامون روز شاديه و يه روزهايي روز هاي غم و اندوه.يكشنبه ها و چهارشنبه ها كارامون خيلي سنگينه خصوصا چهارشنبه ها وقتي صبح ها ميايم مدرسه دوست داريم اون روز زودتر تموم  شه و بريم خونه استراحت كنيم، باز هم چشم  مي ذاريم رو هم ميبينيم ا امروزم با تموم سختي هاش تموم شد!!! اا امروز مدرسه ها تعطيل ميشه آخه عيد،  زنگ كه مي خوره همه مفصل با هم خداحافظي مي كنيم و دو هفته هم ديگه رو نمي بينيم.دو هفته مي گذره.وارد سال ۱۳۹۱ شديم. بازهم شنبه ها و يكشبه ها و... از پي هم ميگذرن و... ميدونيد امروز چند شنبه است و چندمه؟؟؟!!! آره امروز چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت  آره امروز آخرين روز اومدن ما سر كلاس دوم انساني توي اين سال تحصيليه. خدايا چي شد؟ چه جوري انقدر زود گذشت؟ بچه ها حواستون هست ۲ انساني گذشت!!!!

چند ساله ديگه كه معلوم نيست هر كدوممون كجاييم و چي كار ميكنيم حسرت فقط يه لحظه بودن تو همون چهارشنبه هاي خسته كننده رو مي كشيم چون دوست داريم به ياد خاطره هاي قشنگمون باز هم كنار هم باشيم.

عقربه هاي ساعت چه قدر تند حركت مي كنند!!!!!! مگه نه؟

دوستون دارم. Avazak_ir-Heart30.jpg

    بها



:: بازدید از این مطلب : 471
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
این نیمکت همان نیمکتی است که خاطرات باهم بودن را روی آن  جاگذاشتیم.

http://nafaseakhar90.mihanblog.com/

Amin



:: بازدید از این مطلب : 445
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
قورباغه ها بی اعتنا به وسعت هستی

در کنار باتلاقها

با دستهای بلندشان با کثافتها پیمان بسته اند.

به گلها و کرمها قانع هستند

سوسکها برایشان ترانه می خوانند.

قورباغه های مست

سرشار از شادی و خیال

روی دو پا نشسته

شکسته شکسته می خوانند

اینجا بهشت ماست.

اینجا بهشت برین ماست.

مجموعه شعر علی حائری

بها



:: بازدید از این مطلب : 470
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
به تماشایت خواهم نشت تا موفقیتترا ببینم

:: بازدید از این مطلب : 380
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

اشکهایم را روی نامه ای عاشقانه با قطره چکان جعل می کنم.

خاطرم آمد شاید دلتنگ خنده هایم باشی.

ببخش اگر این روزها عشق با گریستن اثبات می شود.

فائزه



:: بازدید از این مطلب : 356
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
باران که میبارد من تنها نگران تو هستم که بی چتر مانده باشی!

 

amin



:: بازدید از این مطلب : 413
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

روز مادر, تبریک روز مادر, پیام روز مادر, متن روز مادر


مامان مهربانم، آهنگ صدایت، زیباترین ترانه زندگی‌ام، نفس هایت، تنها بهانه نفس كشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم شد. روزت مبارك.



:: بازدید از این مطلب : 467
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
دوستی شوخی سرد آدمهاست ...بازی شیرین گرگم به هواست... واسه كشتن غرور من و تو ...
دوستی توطئه ثانیه هاس

(houra)



:: بازدید از این مطلب : 367
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
پیشینیان برای ما چه گفتند ؟

از دنیا چه گفتند؟

گفتند باید سوخت.گفتند باید ساخت

گفتیم باید سوخت.نه با دنیا -که دنیا را باید ساخت.

فائزه



:: بازدید از این مطلب : 480
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلامممممممممممممم باران

خوبی ؟ خسته نباشی گل پسری For You

وااااااااای امروز یه عالمه کار کردم ...

صبح که بیدار شدم ،بعد از خوردن صبحانه با مامان و بابا رفتیم فروشگاه تا بن سبد کالا رو خرج کنیم ...

اومدیم خونه ؛دیدیم به به ...!!! عروس و داماد (دای و زن دایی جدید) اومدن منزل ما ....

خلاصه هنوز دایی نرفته بودن که خواهر بزرگم اومد خونمون ...

من با یه دست ناهار درست میکردم با یه دست مرغی که خریده بودیم را پاک میکردم ...

حالا خوب شد داداشم خونه رو جارو زد وگرنه اینم کارمن بود ...

بعدشم وسایل خریده شده را جابجا کردم و ناهار خوردیم و ظرفها رو شستم و نمازم رو خوندم و

الانم اومدم اینجا خدمت شما که تشریف ندارین ....

خب تو خوبی عزیز ؟؟؟ چه خبرا ؟؟؟

این نت اداره وصل نشد ؟؟؟

 

 



:: بازدید از این مطلب : 352
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
 

 

 

یک بارانُ  یک گل سرخ

دلم را عقب می کشم تا خیال کنم

  دیر نکرده ای هنوز !

 

        Pink Glasses Roseبرای باران مهربانمRosePink Glasses



:: بازدید از این مطلب : 372
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام باران

نگران نباش ؛ زودی میام من ...

فعلا خیلی کار دارم ...سرم خلوت شد میام بهت سر میزنم عزیز



:: بازدید از این مطلب : 373
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
گل پسری سلامممممممممممممممممممم

شب بخیر ...

خونه داداش خوش گذشت؟؟؟

انشالله همیشه خوش باشی ... колобок

قربونت که بخاطرم رفتی پیش داداشبخدا من میخواستم حرفت رو گوش بدم ولی خب برات تعرفی کردم که چطور شد ....

وگرنه منم بچه ی حرف گوش کنی هستم колобок

دارم کتاب میخونم تا تو بیای .... حسم میگه که میای ....


ساعت ۱.۴۰ بامداد ... حسم اشتباه کرد ....عزیز مهربون نیومد

ایشالله خوب و اروم بخوابی ....

 



:: بازدید از این مطلب : 358
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
For Youسلام گل پسری For You

خوبی ؟؟؟ خسته نباشی اذیتت کردم امروز ببخشید

از قدیم میگن عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد ...

من نرفتم خونه ی خواهرم اما باعث شدم تو بری خونه داداشت ...

البته خوب شد که نرفتم ،حداقل یکم استراحت کردم و الان حالم خیلی بهتره ...

فکرنکن تا الان خواب بودماااااا .....

نه عزیز ،نمازم که تموم شد ،دیدم داداشم با دوستش اومد خونه...

منم خونه رو سریع مرتب کردم (با همون حال زارم ) و وسایل پذیراییش رو آماده کردم ...

تا بخوابم ساعت ۵.۳۰ شده بود ... ساعت ۷ هم با صدای زنگ موبایل بیدار شدم ...

مامان زنگ زده بود که بگه ۲۰ دقیقه دیگه میرسن خونه ...

میخواست ببینه اگر خونه ی خواهرم هستم،بیان اونجا دنبالم ...

خلاصه همش ۱.۳۰ خوابیدم ..

تا الان هم نشسته بودم پای حرف بابا و مامان ... بعدشم خودم یه ریز غر زدم و هرچی که توی این

دو روز کشیدم رو براشون تعریف کردم(معمولا وقایع روز براشون تعریف میکنم) آخیش سبک شدم ...

جونم برات بگه که بعد از شستن ظرفهای عصرونه که همزمان با حرف زدن میل شده بود ؛اومدم اینجا

که برای تو حرف بزنم ...غر نمیخوام بزنمممما .... میخوام حرفهای خوب بزنم

خب از چشمام شروع میکنم ...به قول شاعر توکه چشمات خیلی قشنگه ...

نه چیزه ببخشید؛این نبود کهچشمای من میل به گریه داره ،میخواد بباره ...نه ببخشید اینم نبود

آها این بود که چشمای من قهوه ای متمایل به مشکی هست ... یعنی قهوه ای تیره ..

آخه بارانِ من درباره اون مطلب غیر مستقیم باید بهت بگم که بازم به قول شاعر ....

همه حرفها که آخه گفتنی نیست ...الهی بگردم ؛میدونستم خوشحال میشی

 

من کاری رو که دوست دارم انجام میدم .... اگر میبینی که با تو خونه ی جدید ساختم؛با تو حرف میزنم ؛

بخاطر تو میام اینجا ؛صبح بخیر و شبت خوش بهت میگم و ...... اینا همه همون معنی رو میده

راستش من کتاب شاهنامه ندارم ،من امسال کتاب داستانهای عاشقانه ادبیات فارسی رو خریدم

که توش زندگی عشاق قدیمی به زبان نثر روان و ساده نوشته شده ...

منم خوندن شعرهای قدیمی برام سخته ...برای همین یک کتاب به زبان نثر روان خریدم که فقط

بدونم داستانشون چی بود ...منم اگر شاهنامه داشتم ؛نمیخوندمش

مسیر روزانه من فقط هر روز از خونه تا اداره و بالعکس هست ....

خیلی کم بیرون میرم ...یعنی اینقدر خسته میشم توی اداره که حوصله بیرون رفتن ندارم ...

بعدشم این که ما خونمون آپارتمان نیست ... یه خونه ویلایی دو طبقه ی شخصی هست ...

کلی هم حیاط و باغ داریم ؛اینقدر که من میتونم توی حیاط دوچرخه سواری کنم ...

پنجره و اتاق من رو به حیاط پر از گل باز میشه ...

یه اتاقی هم هست که قبلا متعلق به من و خواهرم بود ... از وقتی ازدواج کرد ؛من تنها شدم ...

الانم شخصیه شخصی نیست ... اکثرا داداشم توی اتاق منه ... آخه کامپیوتر توی اتاق منه

به اضافه این که اخر هفته ها ؛همه توی اتاق من جمع میشن بجای اتاق هال

من اگر احساس میکنم دلم گرفته ؛فقط بخاطر تنهایی هست ... وقتی تنها میشم ؛دلم میگیره ...

اصلا تنهایی رو دوست ندارم ...

احساست رو برای زودتر به خونه رسیدن درک میکنم ... این روزا خیلی تجربه اش میکنم

از حس همدردی ؛همدمی لذت میبرم ؛هرچند ناخوشایند باشه ....

به قول خودت از قدیم گفتن دل به دل راه داره ... اگر تو خسته ای منم خسته میشم ....

من و دوستم همیشه باهم ؛هم احساس بودیم ....من همیشه بهش میگفتم :

من باتو خوشم ؛ تو خوشی با دل من / از دست من و تو غصه ها خسته میشن

ای بی انصاف ؛ شانسی اول شدم ؟؟؟؟؟

باشه ... اما یادت باشه همیشه اول من اول میشم ؛دوم تو اول میشی

این بچه های کامپیوتر شما چقدر ضعیف عمل میکن؟؟؟؟؟

یک نت وصل کردن که اینقدر معطلی نداره

خب بچه ی بد ...چرا صبحونه نخورده میری اداره ؟؟؟ خب زخم معده میگیری !!!

ضعف میکنی ؛فشارت میاد پایین ...اگر میبنی من نمیخورم ؛بخاطر اینه که من عادت کردم

یک ساعت بعد از بیدار شدنم توی اداره صبحانه بخورم دیگه اینکارو نکن ؛باشه؟؟؟؟؟؟؟؟

تو اگر قیافه ی من رو دیروز میدی؛نمیگفتی از قیافت معلومه که خسته ای...میگفتی این جنازه کیه؟

وقتی خواهرم دید،کلی بیچاره ترسید ... به زور تا خونه شون خودم رو رسوندم ...

برای همین امروز هم نگرانم بود ...

بگذریم دیگه نمیخوام از دیروز حرفی بزنم ....

من کارشناس نرم افزارم و کارای مربوط به بروز رسانی ۸ وب سایت اداره رو انجام میدم ....

کار من اصلا با ارباب رجوع نیست.ارباب رجوع نهایتا با من تلفنی حرف میزنه که من مشکلش رو برطرف کنم .من علاوه بر کار سایت ؛مسئول یه سری کارای های جانبی واحد خودم هم هستم ... یعنی کارای نرم افزاری انجام میدم ... در واقع گزارش گیری ها رو من باید به فرمت پاورپوینت در بیارم ... این ظاهر کار هست ؛اما در باطن من باید دونه به دونه از همکارای دیگه گزارش ها را جمع آوری بکنم تا بتونم گزارش رو  آماده بکنم ... اینا یک طرف قضیه هست و طرف دیگر اینه که همکارای خودم از من سوء استفاده میکنن و کارای مربوط به خودشون رو به من ارجاع میدن ... و خیلی سریع هم میخوان کارشون انجام بشه ... چون ازمن خیلی بزرگترن و جای پدرم هستن ؛من نمیتونم جواب رد بهشون بدم و میزارم به حساب کار نابلد بودن اونا ؛و در واقع کارای اونا رو هم من انجام میدن و خودشون بیکار میشینن... از طرفی هم با من اصلا برای به روز رسانی سایتها همکاری نمیکنن و فقط من رو حرص میدن ... من کارم از تهران ارزیابی میشه و ماهانه عملکرد من برای مدیرم فرستاده میشه ..خب با این اوصاف عملکرد من پایین میاد ؛برای همین من حرص میخوردم ...

بیخیالش ؛زیاد درباره کارم توضیح دادم همون که خودت گفتی ؛حرف دل منم بود :

 تازه خستگی آدم وقتی زیادتر می شه ببینه بعضی از همکارا بی اهمیت تشریف دارند یعنی به نوعی دغدغه انجام کارها را ندارند و تو هم باید نم نمکی کارهای از اونا را هم به دوش بکشی

داغ دلم رو تازه کردی با این حرفت ... -عصبانیتم از دست اونا ست-

 راسی بعدا بیا یواشکی بهم بگو که کجا کارمیکنی !!!!

باااااااااااااااران ..... پیام نور مگه چشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر تونستی یک ترم رو توی پیام نور را با معدل خوب پاس کنی ؟؟؟؟؟

امتحان ترم تستی باشه ؛اونم بدون استاد ،اونم با نمره منفی ... خب این دیگه شاهکاره

من خودم پیام نور درس خوندم و الانم توی دانشگاه خودم تدریس میکنم ...اگر میبینی گفتم خل و چل همش بخاطر اینه که اونا از بس از من سوال میپرسن ؛دیوونم میکنن ...پیام نوریا دو دسته هستن - رسمی و فراگیر - من خودم با کنکور وارد پیام نور شدم و دانشجوهام هم از طریق کنکور - یعنی رسمی - وارد شدن ... اتفاقا دانشجوهای این ترمم خیلی زرنگن ... برای همین حوصلشون رو ندارم ...چون من از راه اداره میرم دانشگاه ،خیلی خسته هستم ... حوصله سوال کردن های اونا رو ندارم ...

نماز دیروز هم برای دقایقی من را آروم کرد ولی به محض اینکه پا توی اتاق گذاشتم ،مدیرم یه عالم کار بهم ارجاع داد ...و دوباره من را بهم ریخت ... من دیروز ناهار نخورده رفتم دانشگاه ... یعنی از صبحانه تا شام چیزی نخورده بودم ؛برای همین حالم اینقدر بد بود ...

درباره پست ها باید بگم ؛موافقم عزیز مهربون ... دیدی که خودمم همینکارو کردم

رسید به حرفهای دیشب و امروز ؛نمیخوام حرفی ازش بزنم که دوباره تکرار خاطرات تلخ بشه ...

به اندازه ی کافی امروز دربارش حرف زدیم و همه سوء تفاهم ها و همه دلتنگی ها رفع شد

نمیخوام آرامش بدست اومده ؛خراب بشه ....

میدونم الان خیلی خسته ای ... لابد فکرمیکنی من خونه ی خواهرم هستم ...

ولی خب خوشحالم که آرامش داری

آخیشششششش .... راحت شدم

عزیز مهربون ستاره ای

 



:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام باران من

خوبي؟

خسته نباشي .... كارم ظول كشيد تا بيام خونه يكمي دير شد ....

تازه رسيدم خونه و همين الان حرفات رو خوندم ....

اما خيلي خسته تر از اونم كه همين الان بخوام جوابت رو بدم ...

فقط خواستم بهت بگم من خونه خواهرم نرفتم ....

توانش  رو ندارم ....

هنوز ناهار خوردم .... يعني ميل نداشتم ...

اينقدر كار داشتم كه هنوزم نمازم رو هم نخوندم ...

ديشب خيي بد خوابيدم ... سرم درد ميكنه ...

احتمالا از كم خوابي و خستگي و بي غذايي هست...

نگران نباش ... استراحت كنم حالم بهتر ميشه ....

ميرم نماز بخونم ...بعدش ميخوابم ... بيدار شدم ميام پيشت و برات يه دنيا حرف ميزنم ...

خونه داداشت خوش بگذره ...

مواظب خودت باش مهربون ستاره ...

 



:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
يعني اينترنت هنوز وصل نشده ؟؟

خواهرم زنگ زد بعد از اداره بيا خونمون ... گفتم نميام ...

هرچي اصرار كرد گفتم حوصله ندارم،سرم درد ميكنه .....

نارحت شد ولي خب چيكاركنم ؟ ؟؟؟؟؟؟

وقتي خودم نارحتم ؛نميتونم برم جايي كه دوباره مث ديشب ....

يادته بهم گفتي  :

" وقتی آدم غم بخوره و غصه بخوره باعث می شه اعصاب به معده و شکم و...

فشار بیارن و باعث سوزش معده و ...بشه

عزیز دلم بخدا دنیا کوچکتر از اینه که همش توی رنج و ناراحتی باشی

پاشو برو یه آب سرد بزن صورتت...به شیطون لعنت بفرست و سعی کن حرص نخوری...

سعی کن به خودت تلقین کنی

پاشو گل مهربون....   "

يادته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا كجايي بيبيني چه طوري دلتنگتم و دارم غصه ميخورم ....

-----------------------------------------------------------------------------------------

سلام ستاره عزیز و دوست داشتنی

خوبی عزیز دلم

وای خدای  من به خدا شرمنده ام که تو را ناراحت کردم! دارن اداره را شبکه می کنند و نت همش در دست اقدام هست...شرمنده ام خودت می دونی واسم خیلی عزیزی 

می دونی که چقدر دوست دارم! و هیچ وقت نمی خوام توی انتظار بمونی

حتما برو خونه خواهری به خدا نروی ناراحت می شم

من سر فرصت اگه نت قطع نشد همه حرفات را که می فهمشون می خونم و جواب می نویسم

این نت اعصاب همه ما را بهم ریخته

باور کن یه بار از اداره هم اومدم کافی نت واست مطلب بزارم آخه تو خیلی واسم عزیز اما کافی نت شلوغ بود دوباره او.مدم اداره که هنوز در دست سیم کشی است

الاان اومدم سازمان  از فرصت استفاده کردم و از سازمان دارم تند تند می نویسم برات...

تو برو خونه خواهری من غروب واست می نهویسم و تو فردا بیا واسم بنویس چون خبر دارم کجا رفتی دیگه کمتر  دلتنگت می شم

ستاره فقط اینو لطفا بدوون دوستت دارم همچون گل سرخ

------------------------------

اینو رفتم برگشتم دوباره نوشتم خط های آبی را

وای اینقدر دلم پره از حرف که نگو

کاش پیشم بودی کاش ! کاش تو غروب با هات می رفتم پیاده روی! کاش می نشستی روبروم و من با هات حرف می زدم کاش دستم را می گرفتی و راه می افتادیم تو  کوچه های اقاقیا

کاش یه بوس بهم می دادی!

ستاره ام منم بعد کار می رم خونه داداشم فک کنم اونا هم نت نداشته باشند به این خاطر هم می رم که تو هم با خیال راحت بری خونه خواهری پس تو را خدا تا فردا مواظب خودت باش

تو رو خدا حواست به خودت باشه عزیز دلم

دیگه نمی تونم نت باشم چون تو سازمانم و باید برم...

چقدر واسه فقط یه بوسه دلتنگتم

می بوسمت تا فردا!




:: بازدید از این مطلب : 342
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
اي خداي من ... دست و دلم به كار نميره ...

هنوز هيچ كاري انجام ندادم توي اداره ...

كارهاي امروز روي كارهاي ديروز اضافه شد ولي من هيچ كاري رو انجام ندادم ...

سرم خيلي درد ميكنه ...

دارم ديوونه ميشم باران ...

يه حس عجيبي دارم ...

پر از دلتنگيم ... پر از نبودن تو ...

دارم خفه ميشم باران... اگر اينا رو هم نمي نوشتم بغضم از چشام ميزد بيرون ....

باران من بي تقصيرم ...

باران ميدونم ديشب نارحتت كردم ... اذيتت كردم ... باوركن حال من بهتر از تو نبود ....

باران طعم انتظار رو چشيدي ... منم دارم ميچشم ...

خودت گفتي خوشايند نيست ..................

دلم رو نشكن و بيا پيشم ...بيا شادم كن ...بيا بر من ببار تا ببارم در كنارت ...

بيا كه دارم از جنس تو ميشم ... بيا كه چون باران ميخوام ببارم ...

 كاش بودي كنارم .... دلم هواي تازه ميخواد ... اكسيژن كم دارم ...

 آخ كه چقدر دلگيره هواي من بي تو  ... چقدر نفس گيره قدم زدن بي تو

باران كاش بوي و من رو كنار خودت آروم ميكردي .....

بيشتر از هر وقتي به بودنت محتاجم ...

بيا آروم جونم .... بيا آرومم كن .....

اگر حال مرا داري ، ميفهمي يعني چي حرفام ... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

---------------------------------------------

وقتی هوای تو نباشد من بی هوا می شم

و وقتی بی هوا باشم ! یعنی نفسم بی تو می گیره

اگه حال منو داری می فهمی دوستت دارم قشنگم




:: بازدید از این مطلب : 369
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
باران سلام

دلم جز تو چيزي نميخواهد ...

بيـــــــــــــــــــا تا پيدا شم

تــــــــــو باش تا من باشم

هنوز ميشينم به هواي ديدن تو ...

 

بيا كه من از تو خسته ترم

كه من از من بي خبرم

به هواي خونمون بيا ......

 

باران من ، بيا تا اين زبون باز بشه ...

تا بتونم برات حرفهاي شيرين بزنم ...

بيا شيرينيم كن كه من تلخ تلخم ...

بيا كه رها شم از اين همه درد ..............

 



:: بازدید از این مطلب : 365
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

 

دلتنگت كه ميشوم

سراغ تو را از خوابهام

می گیرم

دل تنگت که میشوم...

پی اثر انگشت نگاهت میگردم

که گاهی

روی بلور دلم

لغزیده باشد

دل تنگت که میشوم...

به دنبال تصویر به جا مانده ات

گوشه گوشۀ آینه را می کاوم

دل تنگت که میشوم...

خيلي دلتنگم باران

 

مرا که با تو شادم پریشان مکن
بیا و سیل اشکم به دامان مکن

 



:: بازدید از این مطلب : 317
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
کسي ديگر نمي کوبد در اين خانه متروک را

کسي ديگر نمي پرسد چرا تنهاي تنهايم

و من چون شمع ميسوزم و ديگر هيچ از من نمي ماند

و من گريان و نالانم
من تنهاي تنهايم

درون کلبه خاموش خويش اما

کسي حال من غمگين نمي پرسد

و من دريا يي پر اشکم که طوفاني به دل دارم

درون سينه پر جوش خويش اما

کسي حال من تنها نمي پرسد

و من چون تک درخت زرد پاييزم

که هر دم با نسيمي مي شود برگي جدا از من

و ديگر هيچ از من نمي ماند

و من تنهاي تنهايم

خوشا تنهايي که بي وفا نيست
و هميشه منتظر ما هست


:: بازدید از این مطلب : 428
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
دراین چند روز گذشته یکی ازبچه ها ی کلاسمون که اسمش هم محمد فتنه است  تو مدرسه داشت شلوغ می کرد بچه ها برای این که اونو تنبیه کننداونو گرفتن وبه دستشویی بردند ودر را از پشت بستند واز بالا با شیلنگ اب به سرش ریختند این اقا که خیلی عصبانی شده بود برای این که عصبانیت خودشو به بچه ها نشون بده با دشتش به شیشه ی در دستشویی میزنه خوب سرتونو درد نیارم وقتی که صدای شکستن شیشه رو شنیدیم به محل حادثه رفتیم رفتیم ومحمد فتنه ی خیس به همراه دست بریده وشیشه ی شکسته را مشاهده کردیم خلاصش کنم محمد فتنه را بردند به بیماستان وپس از یک ساعتی با دست باند پیچی شده اوردنش به مدرسه.این بود فتنه ی محمد فتنه درسال ۱۳۹۱در مدرسه ی تیزهوشان پسرانه ی مشگین شهر٪(سوارسیاه) (s.s)

:: بازدید از این مطلب : 486
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()