الهی
الهی به مستان میخانه ات به عقل آفرینان دیوانه ات
به دردی کش لجه ی کبریا که آمد به شانش فرود انما
به دردی که عرش است او را صدف به ساقی کوثر به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق زشادی به انده گریزان عشق
به رندان سرمست آگاه دل که هرگز نرفتند جز راه دل
که خاکم گل از آب انگور کن سراپای من آتش طور کن
خدا را به جان خراباتیان کزین تهمت هستی ام وا رهان
به میخانه ی وحدتم راه ده دل زنده و جان آگاه ده
رضی الدین آرتیمانی