من از نگاه ماهی ، در تنگنای تنگ
بی تاب می شوم
وز شرم این ستم که بر این تشنه می رود
انگار پیش دیده او آب می شوم
چون باد ، با شتاب ، از جای می پرم
زندانی حصار بلورین را
تا آبدان خانه خاموش می برم
آرام تر ز برگ ، می بخشمش به آب
می بینم از نشاط رهایی
در آن فضای باز ، پرواز می کند
آزاد ، تیزبال ، سبکروح ، سرمست
بر زمین و زمان ناز می کند
تا در کشت تمامی آن شهد را به کام
با منتهای شوق دهان باز می کند
هر چند ، دیوار آبدان خزه بسته
پاشویه ها خراب ، شکسته
وان راکد فسرده درین خاکشیر نشسته
این آبدان اگر نه بلورین
وین آب اگر نه روشن مانند اشک چشم
اما جهان او ، وطن اوست
اینجا ، تمام آنچه در آن موج می زند
پیوند ، ذره های تن اوست
آه ای سراب دور
ما را چه می فریبی
با آن بلور و نور
:: بازدید از این مطلب : 602
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2