معشوق من ...
نمی دانم چرا این روز ها اینقدر به تو و چشمانت وابسته شده ام ...
انگار خون بدنم شدی که اگر قلبم تو را به بدنم نرساند جانی برایم نخواهد ماند .
امروز که بوی تنت کنارم پیچیده بود گویی در دنیای دیگری سیر میکردم ...
صدای نفس هایت را با دقت گوش می دادم ... نمی دانی چه حالی بود ... همه ی آرزوی آن لحظه ام این بود که تمام تنت را ببویم و محکم در آغوشت بگیرم .
کاش آن لحظه ها صدای قلب بیچاره ام را می شنیدی ... قلبی که دیگر
تنها برای تو می تپد ...
:: بازدید از این مطلب : 354
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2