نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

     بسم الله الرحمن الرحیم

«یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض المک القدوس العزیز الحکیم » [جمعه /1].

- «و ان من شیء الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم» [اسراء /44].

همه ی آسمان های هفت گانه و زمین، و موجوداتی که بین آن ها هستند، همه او را منزه می دارند و هیچ موجودی نیست، مگر آن که با حسش خداوند را منزه می دارد؛ ولی شما تسبیح آن ها را نمی فهمید که او همواره بردبار و آموزنده است.

 

بیان قرآن که شما تسبیح موجودات را نمی فهمید، ارتباط به نوع مردم دارد، چون اکثر مردم حقیقت تسبیح موجودات را درک نمی کنند، ولی مانعی ندارد که برخی از افراد روشن ضمیر و کسانی که روح و روان آنان با حقایق موجودات ارتباطی پیدا کرده، با گوش دل، تسبیح موجودات را بشنوند و از تسبیح موجودات در برابر فرمان خدا آگاه باشند .

تفکر قوة خیال را از پراکندگی و افسار گسیختگی نجات می دهد. چه خوب است که انسان در اوایل کار وقتی را برای تفکر در نظر بگیرد و در اطوار وجودی خود و موجودات عالم به فکر بنشیند. این کار باعث حشر پیدا کردن و محرم شدن انسان با عالم می شود. اگر انسان با نظام عالم محرم شود و با او رابطة دوستی برقرار کند اینجاست که می تواند به اسرار آن راه یابد زیرا دوست هرگز سرِّ خود را پنهان نمی دارد.

ما خیال می کنیم سنگ و چوب و گل خاموشند و نمی بینند و نمی شنوند و نمی فهمند. اما در واقع این سنگ است که به ما می گوید: شما نمی بینید و نمی‌شنوید و نمی فهمید. زیرا ما در حال حرف زدن و دیدن هستیم. نامحرم بودن شما با ما باعث شده نه گوشتان بشنود و نه چشمتان ببیند. همچنان که اگر خودتان نیز در بین یکدیگر نامحرمی پیدا کنید او را از خود دور می کنید و حرفش را نمی شنوید و اسرار خود را برای او فاش نمی کنید.

تفکر در نظام هستی باعث محرمیت انسان با عالَم می شود و موجب می‌شود که موجودات عالم اسرار خود را برای انسان بنمایانند. چگونه است که دستگاه ضبط تشکیل یافته از چند سیم و لحیم می تواند حرف ما را بگیرد و پس بدهد، اما زمین با این عظمت توان این یک ضبط را نداشته باشد؟!"

تقابل فیزیک با متا فیزیک

 

حقیقت روح  ، روح به معنی جوهر یگانه و واحد آگاهی و شعور است.

 

 

در فیزیک مدرن،دانشمندان نظریه ریسمانها بر این باورند که ریسمانها با موقعیت فوق تقارنی خود،نیروهای چهارگانه گرانش،الکترومغناطیس،هسته ای قوی و هسته ای ضعیف را با هم متحد می کنند و بستر ظهور همه نیروها،ابر ریسمانها با حالت فوق تقارنی خود هستند.

نظریهٔ ریسمان شاخه‌ای ازفیزیک نظری و بیشتر مربوط به حوزه فیزیک انرژی‌های بالاست .این نظریه در ابتدا برای توجیه کامل نیروی هسته ای قوی به وجود آمد ولی پس از مدتی با گسترش کرومودینامیک کوانتومی کنار گذاشته شد و در حدود سالهای ۱۹۸۰ دو باره برای اتحاد نیروی گرانشی و برطرف کردن ناهنجاری‌های تئوری ابر گرانش وارد صحنه شد. بنا بر آن ماده در بنیادین‌ترین صورت خود نه ذره بلکه ریسمان مانند است. یعنی تمام ذرات بنیادین (مثل الکترون، پوزیترون و فوتون) اگر با بزرگنمایی خیلی خیلی زیاد نگریسته‌شوند ریسمان‌دیس هستند. ریسمان می‌تواند بسته (مثل حلقه) یا باز (مثل بند کفش) باشد.

همانطور که حالت‌های مختلف نوسانی در سیمهای سازهای زهی مثل گیتار صداها(نتها)ی گوناگونی ایجاد می‌کند، حالتهای مختلف نوسانی این ریسمانهای بنیادین نیز به صورت ذرات بنیادین گوناگون جلوه‌گر می‌شود .

 

 

خاصیت مهم ابرریسمان که فیزیکدانان را به سمت خود کشاند این بود که این نظریه به طرزی بسیار طبیعی گرانش(نسبیت عام) و مدل استاندارد (نظریه میدان کوانتوم) که سه نیروی دیگر موجود در طبیعت (یعنی الکترومغتاطیس،نیروی ضعیف و نیروی هسته ای قوی) را توصیف می‌کند به هم مرتبط می‌سازد.

 

 

ئوری کوانتوم به یک میدان وحدت یافته کوانتومی اعتقاد دارد که در پایین سطح ماده هستی، به یک میدان واحد می رسد که غیر قابل تجزیه است و از آن پایین تر نمی توان به تجزیه ماده پرداخت.

این میدان می تواند همان جوهر واحد آگاهی هستی باشد،در جایی پایین تر از ثابت پلانک قرار دارد و اساسا یک فضا-زمان دیگری برای درک موقعیت خود طلب می کند.

 

 

 

مقصود من از روح،همین میدان واحد آگاهی عالم وجود است.چون انسان دارای روح و روان و حیات است ، نمی تواند در جائی زندگی کند که فاقد روح و روان و زندگی است.موجود زنده نمی تواند در یک محیط مرده زندگی کند.باید محیط زیست همانند خود موجود زنده،از انرژی حیات برخوردار باشد،تا موجودی مانند انسان حیوان،گیاه و جماد بتواند در آن زیست و رشد کند.در غیر اینصورت لحظه ای دوام نمی آورد.آیا مثلا یک ماهی می تواند در یک دریای پر از اسید سولفوریک و یا قیر زندگی کند؟

 

 

 

پس اگر ما زنده ایم،برای این است که عالم وجود زنده است و اگر ما روح و روان داریم،که داریم،

پس کیهان و همه کائنات دارای روح،روان،زندگی ،آگاهی و شعور است.

 

در مقابل روح یا میدان آگاهی،ماده وجود دارد.اگر از نظر منطق هگل به این قضیه نگاه کنیم،روح تز،ماده آنتی تز و کائنات سن تز است.سن تز ترکیب یا همانهاده این دو (ماده-روح) است.نیروهای چهارگانه طبیعت و نیروهای دیگر مانند بارهای الکتریکی،حافظه ماده و نیروهای رنگ همه نمود و تظاهر عینی و ملموس و مادی آگاهی یا روح کائنات هستند.

 

 

 

قرن ها علوم طبیعی،عالم هستی را یک وجود مرده و فاقد آگاهی و حیات می شناختند.در قرن بیستم ،اندیشه و دیدگاه علم،به ویژه فیزیک و اختر شناسی به خاطر تحقیقات عمیقی که خواه ناخواه وارد دنیای متافیزیک می شد،نسبت به جمود عالم تغییر کرد و بسیاری از دانشمندان دریافتند که بافت عالم و کیهان حکایت از زنده بودن دارد و آگاه بودن آن می کند.

بنابر این علوم طبیعی در این قرن سئوالاتی را مطرح نمودند که در قرن نوزدهم جزء متافیزیک حساب می شدند. طرح اینگونه سئوالات در آن روزگار، از سوی دانشمندانی چون نیوتن،گالیله،لاپلاس،لاوازیه و ماکسول و جامعه علمی آن روزگار کفر محض به حساب می آمد.

به همین دلیل در قرن نوزدهم "متافیزیک" به عنوان یک اندیشه زائد و بی فایده فلسفی به دور انداخته شد و کسی حاضر نشد تا در آن غور و تحقیق و تفحص کند.

اما در قرن بیستم،ناگهان با ظهورتئوری نسبیت عام توسط آلبرت اینشتین،دید علم در باره متافیزیک متحول و دگرگون شد.چون در این زمان مسائل زیادی از متافیزیک در داخل علم فیزیک مطرح می شدند.

 

 

مفهوم تار و پود هستی و فضا و زمان،بعد چهارم و ابعاد بالاتر،محدود یا نا محدود بودن عالم،شکل فضا،همه مسائل متافیزیک بودند که از زمان رنسانس و عصر روشنگری در اروپا از فلمرو علم رانده شده بودند.اما در این زمان دوباره به صحنه علم برگشته و جان دوباره ای گرفتند.

نظریه کوانتوم،به ویژه مکانیک کوانتومی و در سه دهه آخر قرن بیستم پیدایش نظریاتی چون ابر ریسمانها،دو گانگی موج و ذره، و وحدت نیروها و یگانگی میدانهای کوانتومی،به معنی واقعی متافیزیک را وارد حیطه علم نموده و مقام و منزلت گذشته او را به وی بازگرداند.

 


اکنون سوالهایی مطرح است و ذهن دانشمندان را واقعا به خود مشغول کرده است:


آیا جهانهای موازی واقعا وجود دارند؟

 

آیا در فضاها و کرات دیگر خارج از منظومه شمسی موجودات انسانی یا شبیه انسانی زندگی می کنند؟

آیا موجود و موجوداتی بر زندگی ما در روی زمین نظارت داشته و کنترلی بروی آن دارند؟

آیا خود کیهان به عنوان یک سیستم ،یک موجود هوشمند است؟


همه این سئوال ها سر انجام به جائی می رسد که از خود بپرسیم،

آیا حیات ما و موجودیت عالم آفریننده ای دارد؟

اگر هست،چگونه و کیست و از کجا آمده است؟

 

اگر بتوانیم به معنی علمی کلمه،شعور و آگاهی کیهان و عالم وجود را ثابت کنیم،به طور علمی خدا را ثابت کرده ایم.

در سیستمهای غیر خطی،مانند انسان و کیهان،این اجزاء هستند که کل را می سازند.اما کل خود مستقل از اجزاء خود است.اگر اجزاء کیهان و عالم وجود هوشمند باشند،همه کائنات هوشمند است و تازه چون مستقل است و کلیتی غیر از مجموع اجزاء خود دارد، هوشمندی آن درجه ای بالاتر از هوشمندی مجموع اجزاء خود است.


یکی از نخستین اندیشمندان ایرانی که به وضوح درباره شعور و آگاهی ذرات عالم صحبت کرده،مولانا رومی،عارف ایرانی است که در مثنوی کبیر خود چنین فرموده است:

            گر تو را از غیب چشمی بـــاز شد             با تــــو ذرّات  جهان    همــــراز شد
           
نطق آب و نطق خاک و نطق گـــل           هست محسوس حــــواس اهل دل
           
جـمله   ذرات  عـالـــــــم  در   نهان            با تـــــو می گویند   روزان و  شبـان
           
مــا سمیعیم و بـــصیریم و خوشیم            بــــا شما  نـــامحرمان ما   خامشیم
          
چـــون شما سوی جمادی می روید           محرم  جــــــان جمادان    کی شوید
          
فاش   تسبیح  جـــــــمادات    آیدت             وسوسه  تـــــأویـــلها   بـزدایـــدت
          
چــــون   نـدارد   جان تـــو    قندیلها
           بــهر بینش    کرده ای     تـــأویلها

 

 

مولانا جلال الدین رومی، به وضوح در اشعار خود از هشیاری،بصیر بودن و سمیع بودن ذرات عالم هستی سخن می گوید.اگر همه ذرات هستی می شنوند و می بینند و هشیار هستند،پس کل عالم وجود نیز از این هشیاری و بصیرت و بینش برخوردار است و تازه نسبت به اجراء خود از هوشمندی و هشیاری بالاتر و مستقل تری نیز برخوردار است.

 

 

شیخ محمود شبستری ،نیز در گلشن راز از رقص ذرات عالم و میل آنها به حرکت و رقص سخن رانده است.                       

آگاهی و شعور عالم وجود به صورت یک موجود واحد و غیر متکثر،مورد تائید عارفان شرق،از هند و چین تبت و ایران قرار گرفته تا عرفای ژاپن و یهودی و مسلمان قرار گرفته است.

آنچه را که قرن ها عارفان به صورت راز به آن می نگریستند و می پرداختند،امروزه در حوزه فعالیت دانشمندان علوم طبیعی قرار گرفته و آنها با زبان ریاضی به آن می پردازند.آلبرت اینشتین،نابغه فیزیک قرن بیستم،سی سال از سالهای آخر عمر خود را صرف یافتن میدان وحدت یافته طبیعت کرد و خواست میدانی را بیابد که همه نیروها از آن ناشی می شوند.و تلاش کرد تا بتواند تمام نیروهای چهارگانه فیزیک را با یک معادله با همدیگر متحد کند.

اما به دلیل مشکل بودن کار عمرش کفاف این را نداد که همچون نظریه نسبیت آن را پردازش کند.و موفق به انجام این کار نشد.اما اکنون تئوری کوانتوم به میدان وحدت یافته کوانتومی رسیده است و بر این باورند که یک میدان وحدت یافته از ذرات زیر اتمی(بهتر بگوییم ریسمانهای مرتعشی از انرژِی) همه نیروها را با هم متحد می کند.در حقیقت اندیشه عرفانهای تائو و شرقی قدم به حیطه علم نهاده است.

 

 

در قرن بیستم،کتابهای زیادی درباره اثبات علمی اندیشه های عرفانی شرقی یه رشته تحریر در آمدند.از آن جمله می توان به تائوی فیزیک اثر فیتیوف کاپرا و استادان رقص وولی از گاری زوکاف و فیزیک جاودانی از فرانک تایپلر و فیزیکدانان آمریکایی و عرفان پرینستون اثر ریموند رویه و روح ناشناخته اثر ژان شارون نام برد.

همه تلاشهای ذهنی نام برده شده موید این معنی هستند که علم فیزیک در حال درک عالم به صورت یک کل هماهنگ است.

مفاهیمی که از تئوری نسبیت،کوانتوم و مکملیت درک می شود حاکی از این است که آنچه را که ما به عنوان اشیاء فیزیکی و مستقل تجربه می کنیم،واقعا از هم مستقل نیستند و از درون و برون با هم ارتباط دارند.در نظریه سیستم ها ثابت شده است که دو شیئ وقتی در یک سیستم واقع می شوند یک نظام واحد را می سازند.انسان وقتی به عالم هستی می نگرد،در اثر اتحاد ناظر و منظور،به صورت یک دستگاه و نظام در می آید.بنابر این،هیچ یک از ذرات عالم و اشیاء از هم جدا نیستند و انسان هم مستقل از عالم نیست.

امروز فیزیکدانان به یک وجود مطلق قائل شده اند که دارای آگاهی و شعور است.استیون کوفمن فیزیکدان آمریکایی در کتاب "نظریه متحد واقعیت" بر این باور است که یک وجود مطلق در کائنات هست که همه واقعیت های عالم از آن ناشی می شود و این وجود دارای شعور مطلق است.

ما در یک فضا-زمان بی پایانی از شعور،اطلاعات،آگاهی و در یک کلمه در یک فضا زمان روحی زندگی می کنیم.که متاسفانه فقط سطح نازکی از بافته بیرونی آن را ادراک می کنیم و ژرفای عظیم آن از شناخت و دانش و ادراک ما پنهان است و پرده ای در مقابل دید و درک ما قرار دارد،شاید در قرن های آینده،با تکامل انرژی روحی و ذهنی انسان این پرده به تدریج بالا رود و ما به حقایق عمیق تر و بیشتری پی ببریم .

 

 

خداوند،آگاهی نیرو و سرشت کل هستی است و انسان باید از انرژی فطری خود که ودیعه الهی است به بهترین نحو برای ترقی،توسعه و سعادتمندی خود در روی زمین استفاده کند.اگر انسان بخواهد روی کره زمین باقی بماند،باید ساختار آگاهی پر انرژی خود را برای سازندگی،خلاقیت و عشق و فداکاری و اعتلای هستی کلان خود به کار ببرد.در غیر اینصورت نمی تواند تمدن و نژاد خود را حفظ کند.آیا مریخ هم همین سرنوشت را پیدا کرده است؟

ما از چه ساخته شده ایم؟

از ذرات یا امواج؟


در آخرين تحقيقات، دانشمندان در حال تحقيق بر روي كاربردهاي عملي محاسبات كوانتومي مي باشند، و حتي در حال تجربه بر روي جابجايي كوانتومي هستند. فيزيك كوانتوم همه جا در اطراف ما مشغول به كار است و بدون آن، كسي نمي توانست توضيح دهد به عنوان مثال چرا آسمان آبي است، علف ها سبز هستند، و خورشيد زرد است.

بدون آن، كسي نمي توانست توضيح دهد چرا يك ميز جامد است و آب مايع است، و چگونه گياهان نور خورشيد را جذب مي كنند و آن را در فرايندي به نام فتوسنتز به انرژي شيميايي تبديل مي كنند.

      

روز جديد فيزيك كوانتوم همه اش خيلي وقت قبل با يك سئوال قديمي در باره طبيعت نور شروع شد.

اين بحث به قرن هفدهم باز مي گردد زماني كه نيوتن استدلال كرد كه نور بايد از ذره تشكيل شده باشد. اين شخص فيزيكدان و رياضي دان برجسته انگليسي، آيزاك نيوتن بود.

و آن زمان رياضي دان و فيزيكدان بسيار برجسته كريستيان هويگنس دليل آورد كه نه، نور موج است. و مباحثات در باره طبيعت واقعي نور به طور اساسي براي تقريبا 300 سال ادامه يافت.

 

 

 دست آخر، كشف شد كه، در واقع مي توان به هر دو شكل يك ذره و يك موج با آن برخورد كرد. اولين جهش در قرن بيستم، در اين جهت، توسط ماكس پلانك و در اولين روز قرن بيستم روي داد. او به سادگي تلاش كرد كه اين واقعيت را درباره توزيع شدت تابش كه يك فرد از ستارگان دريافت مي كند، يا از اجسام داغ تابش مي كند، درك كند. او فهميد كه به شيوه اي بسيار عجيب مي تواند دركش كنيد. اين شيوه اين را در بر داشت كه انرژي تنها در بسته هاي گسسته مي آيد.

ماكس پلانك پيشنهاد كرد كه نور شامل واحدهاي انرژي منفصل از هم مي باشد. او اين واحد را كوانتوم ناميد، و در همين زمان تئوري كوانتوم را متولد ساخت.


 

 

 

هيچكس به اين موضوع در ابتدا توجهي نكرد، به جز يك فرد بسيار جوان كه در دفتر ثبت اختراعات در سوئيس كار مي كرد؛ وي آلبرت اينشتين بود، فردي كه توجه كرد، و او در واقع فهميد كه مي تواند تمام اين جور چيزها را درك كند، و از همه بيشتر قابل توجه اينكه اثر فتوالكتريك اين ايده را به كار مي گيرد.

                       

پس از آن، نيلس بور درك كرد كه مي تواند ساختار اتمي را با استفاده از اين ايده درك كند. بعد لوئيس بروكلي در فرانسه اين ايده ها را به ماده بسط دهد.

در اوايل سال 1920، فيزيكدانان فهميدند كه هر دوي ماده و نور مي توانند در شكل امواج با شكل قطعات ماده يا انرژي ظاهر شوند. بعدا، اروين شرودينگر و ماكس بورن معناي رياضياتي به اين ها بخشيدند "امواج امكان". اين دوگانگي ذره – موجي بسيار عجيب بود.

 

 

امواج اشياء كوانتومي به صورت آني به محض اينكه دانشمندان تلاش براي اندازه گيري آنها يا دريافتن چيزي در باره آنها بكنند، تبديل به ذرات مي شوند.

خوب بياييد پايه اي ترين بروز امواج امكان را كه "بر هم نهي" است با استفاده از يك مثال ساده بررسي كنيم.

يك سكه بر مي داريم، سكه مي تواند شير يا خط بيايد. خوب اولين سيماي شگفت آور مكانيك كوانتومي يك "برهم نهي" خوانده مي شود.

سكه فقط نمي تواند شير يا خط باشد بلكه مي تواند چيزي باشد كه برهمنهي هر دو خوانده مي شود. به عبارت ديگر، فقط شير يا خط نيست؛ مخلوطي از اين دوتاست. اين اصل برهمنهي خوانده مي شود. اين اصل اصولا بيان مي كند كه يك سكه لزومي ندارد كه در يك وضع يا وضع ديگري باشد. مي تواند در مخلوطي دلخواه از اين دو باشد.


دكتر استمپ مي گويد، به طور ذاتي، تا زماني كه ما به سكه نگاه نمي كنيم، سكه در يك حالت برهمنهي از هر دو حالت "شير رو" و "خط رو" قرار دارد. اما اين چيزي بيشتر از اين حرف ها مي باشد. در مورد ذرات كوانتومي، ما در واقع مي توانيم به طور فيزيكي وجود برهمنهي حالات كوانتومي مختلف را آشكارسازي كنيم.

حال بياييد نگاهي بياندازيم به آزمايشي كه با نام آزمايش دو شكافي شناخته مي شود.

فيزيكدان پر آوازه و استاد افسانه اي فيزيك دكتر ريچارد فايمان، مرسوم بود كه بگويد "تمام مكانيك كوانتومي مي تواند از تفكر دقيق در مفاهيم اين تك آزمايش برداشت شود."

 

 

پس بياييد با دقت دنبالش كنيم:

وقتي ذرات ماده (مثلا توپهای بیس بال را در نظر بگیرید)به سمت يك شكاف يا دو شكاف شليك مي شوند، آنها نواري كه رد شكاف مي باشد، بر روي ديوار مقابل تشكيل مي دهند.

 

 

 

زماني كه امواج به يك شكاف تكي يا دوتايي مي رسند، آن ها هم يك نوار تكي ايجاد مي كنند يا در حالت شكاف دوتايي، دو موج با يكديگر اندركنش مي كنند، در حالي كه قله ها و حضيض ها جايي كه به هم مي رسند، يكديگر را خنثي كرده و منجر به تشكيل يك الگوي تداخلي مي شوند.

 

 

حال بیایید ذرات تشکیل دهنده مواد یعنی الکترونها را در نظر بگیریم.ذراتي از قبيل الكترون ها يا فوتونهاي نور كار عجيبي مي كنند. وقتي به سمت دو شكاف شليك مي شوند يك الگوي تداخلي مانند امواج تشكيل مي دهند، در حالي كه بايد دو نوار مانند ماده درست كنند.

 

 

چرا؟؟؟؟؟

چرا باید ذرات الکترون از خود طرحی تداخلی همانند امواج به جا بگذارند؟؟؟

آیا الکترونها موج هستند؟


حتي زماني كه به صورت تكي شليك مي شوند، يك تك ذره كه به سمت يك دو شكافي مي رود، به دو نيم خواهد شد، و اقدام به عبور از هر دوي شكافها خواهد كرد، و بعد با خودش تداخل مي كند تا يك الگوي تداخلي مانند يك موج توليد كند.

بدين سان موجب مي شود تا از ميان هر دو شكاف برود: هم دومي و هم اولي.

 

 

اما زماني كه اندازه گيري صورت مي گيرد چيز عجيبي رخ مي دهد.

برخلاف الگوي تداخلي قبل، الگوي مربوط به ذره مشاهده شده شبيه به الگوي ماده است.

 

 

تنها عمل مشاهده كردن كه كدام شكاف انتخاب شده است در واقع موجب مي شود كه ذره تنها از درون يك شكاف برود.

چيزي كه اين را حتي بيشتر متحير كننده مي كند اين است كه شكافي با عرض 0.1 ميلي متر مورد استفاده در اين آزمايش، كه تقريبا 20 ميليارد بار از قطر كلاسيك الكترون عريض تر است، مي تواند در واقع حركت الكترون را منحرف كند. اين شبيه به اين است كه چيزي يك سنگ يك سانتي متري را در حين عبور از يك دهانه 20 هزار كيلومتري، منحرف كند.

دليل اين امر اصل عدم قطعيت مشهور هايزنبرگ است. فيزيكدان برجسته آلماني ورنر هايزنبرگ محدوديت هاي مشاهدات ما را از دنياي اطرافمان مورد سنجش قرار داد. او دريافت كه رفتار يك ذره، كه محصولي از فاصله و تكانه ذره مي باشد، نمي تواند بدون عدم قطعيت اندازه گيري شود، با يك حداقل مقدار متناسب با ثابت پلانك. اين ثابت پلانك يك عدد بسيار كوچك است، برابر با صفر بعد مميز، بعد 33 صفر كه بعد از آن عدد 66 باشد. اين عدد كوچك براي اشياء مرئي قابل صرف نظر كردن است، اما براي يك الكترون بسيار كوچك محدود در فضا، گسترش به يك شكاف با عرض 0.1 ميلي متر منجر به تغيير تكانه الكترون و در نتيجه انحراف جهتي كه الكترون در طي عبور از شكاف در پيش مي گيرد، مي شود.

چيزي كه بسيار متحير كننده است اين است كه به نظر مي رسد يك الكترون به دو الكترون كه به طور همزمان در حال عبور از هر دو شكاف است، مي شكافد، و يك الگوي تداخلي روي ديوار پشت اين شكافها طرح مي ريزد. الكترون چنان كه اگر يك موج در حال پراشيدن شدن باشد، رفتار مي كند؛ و نه همچون يك قطعه واحد ماده.

برای اینکه این آزمایش را بهتر متوجه شوید می توانید از این لینک استفاده کرده و فیلم کوتاهی در این رابطه را ببینید:

          http://www.youtube.com/watch?v=EpSqrb3VK3c&feature=related

اما آيا بيشتر از اين در مورد آن چيزي هست؟

اخيرا، دكتر آنتوان زلينگر و محققان در دانشگاه وين يك الگوي تداخلي مشابه در يك آزمايش دو شكافي را شرح مي دهند. به جاي انجام آزمايش با استفاده از الكترون، آن ها از ملكول كربن سي 60 استفاده كردند كه عموم آن را يك "باكي بال" مي خوانند.


باكي بال تقريبا قطرش 1 نانومتر است. و تقريبا نسبت به يك الكترون يك ميليون بار بزرگتر و حدودا 100 هزار بار سنگين تر است.

در واقع، قطر آن قابل مقايسه با قطر مارپيچ دوگانه حلزوني "دي ان اي" كه مشهور است و تقريبا 2 نانومتر است، مي باشد.

 

قطعا، به سختي كسي مي تواند آنچنان ملكول هاي بزرگي را به عنوان موج در نظر بگيرد.

اما این ملکول هم دقیقا چون یک موج رفتار می کند.

آیا دی ان ای ما انسانها هم می تواند همچون موج رفتار کند؟

آیا امواج دیگر نیز می توانند در دی ان ای ما و در نتیجه نسل و آینده ما تاثیر بگذارند؟

آیا موسیقی بر دی ان ای تاثیری دارد؟ اصلا آیا دی ان ای ما انسانها موسیقی می نوازد؟


:: بازدید از این مطلب : 3113

|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 16 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست