شاید دیگر زندگی برایت معنایی ندارد و مثل گذشته ها زندگیت
شیرین نیست.
مثل آن روزهایی که ساعت ها به تماشای ابرها می نشستی
و به دنبال شکل های متفاوت بودی، یا به جستجوی سیاره ها
و سفینه ها در شب به آسمان خیره می شدی و یا ساعت ها
نظاره گر پرنده ها و حیوانات بودی بی آنکه خستگی بر تو غلبه
کند.
شاید در آن دوران کمتر بی حوصله می شدیم و لذت بیشتری
از زندگی می بردیم.
هرچه بزرگتر می شویم نسبت به اطرافمان بی توجه تر
می شویم و کمتر چیزی پیدا می شود تا توجه مان را به
خود جلب کند.
ولی برای بازیافتن شور زندگی، لازم نیست کودک باشیم و به
دوران کودکی بازگردیم، به آنچه نیاز داریم زنده نگه داشتن آن در
وجودمان است; همان احساسی که ساعت ها لبخند را بر لبانمان
جاری می ساخت و به زندگیمان هیجان می بخشید.
این احساس، در وجود همه ما هست، اما شاید لایه ای از
حزن آن را فرا گرفته است!
:: بازدید از این مطلب : 429
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0