شطرنج
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
این سه تا شعر در مورد ورزشی که خیییییلی دوست دارم

 

زندگی شطرنج است عمر ما صفحه آن

آدمی در این سو روزگار در آن سو

هر دو بازیگر این شطرنجند

مهره های روزگار هر کدام حادثه ای

مهره های ادمی قدرت چالش اوست

هر کسی در بازی

سهمی از بیروزی سهمی از تجربه تلخ شکستی دارد

خوش به حال آن کس

که اگر  کیش هم شد نگذارد هرگز روح انسانی او

بشود مات فراروی فریب دنیا

نگذارد هرگز

و نگذارد هرگز ...

 

 

هروقت هوس مرگ به سرت میزند

بنشین و با خدا شطرنج بازی کن

و من بدجور هوس شطرنج به سرم میزند

مهره های سفید برای خدا

مهره های سیاه برای خودم

بازی هم شروع میشود

خدا کیش می دهد

و من

تمام جنوب را مات میشوم...

 

 

اين پياده مي‌شود، آن وزير مي‌شود
اين يکي فداي شاه‌، آن يکي فداي رُخ
فيل کجروي کند، اين سرشت فيلهاست‌
اسب خيز مي‌زند، جَست‌وخيز کار اوست‌
آن پياده ضعيف، راست راست مي‌رود
هر که ناگزير شد، نان کج بر او حلال‌
آن وزير مي‌کُشد، آن وزير مي‌خورد
ناگهان کنار شاه، خانه‌بند مي‌شود
آن پياده ضعيف، عاقبت رسيده است‌
اين پياده‌، آن وزير، انتهاي بازي است‌ 

صفحه چيده مي‌شود، دار و گير مي‌شود
در پيادگان چه زود، مرگ و مير مي‌شود
کجروي در اين مقام، دلپذير مي‌شود
جست‌وخيز اگر نکرد، دستگير مي‌شود
کج اگر که مي‌خورَد، ناگزير مي‌شود
اين پياده قانع است‌، زود سير مي‌شود
خورد و برد او چه زود، چشمگير مي‌شود
زير پاي فيل‌، پهن‌، چون خمير مي‌شود
هر چه خواست مي‌شود، گر چه دير مي‌شود
اين وزير مي‌شود، آن به زير مي‌شود





:: بازدید از این مطلب : 390
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 3 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست